دو تن به خاطر من تباه شدند : دوستى که از اندازه نگاه نداشت و دشمنى که بغض مرا در دل کاشت . [نهج البلاغه]
![]() |
![]() |
چهارشنبه 87/11/30 ساعت 12:16 صبح
طنز مدیریتی
مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید:
"ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین : بله، شما در ارتفاع حدودا ً 5 متری در طول جغرافیایی "19"32 80o و عرض جغرافیایی "36"31 27o هستید.
مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید.
مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟؟"
مرد بالن سوار : چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.
مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید ؟
مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا میخواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند.
نوشته شده توسط: علیرضا غلامی
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدیدهای امروز:: :: بازدیدهای دیروز:: :: درباره خودم :: :: لینک به وبلاگ :: :: پیوندهای روزانه :: :: اوقات شرعی ::
:: لینک دوستان من :: ترمه
:: لوگوی دوستان من ::
::فهرست موضوعی یادداشت ها :: :: وضعیت من در یاهو:: :: خبرنامه ::
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
44019
16
3
کوروش بزرگ [196]
[آرشیو(1)]
نوشته های ابراهیم شادمهر
کوروش بزرگ
![]() |
![]() |